قدمهای آهسته
در این جاده که انتهایش را نمی بینم می خوام طوری که دوست دارم گام بردارم...
و به لبخندی که در جواب چراهایت می آورم راضی باش که دیگر جوابی ندارم
اگر می خوای با من باشی پس آهسته تر ...
و اگر نه! ....
بگذر از کنارم!
خدایی دارم که هر لحظه بودنش را حس می کنم گامهای محکم تری را بر می دارم و می دونم که هیچ وقت تنهام نمی ذاره...
و شاید در این مسیرم لازم باشه چشمانم را از دیدن خیلی چیزها ببندم...
+ نوشته شده در جمعه سی و یکم فروردین ۱۳۸۶ ساعت 16:6 توسط آیلین
|