بودنم ...
نمی دونم چرا این قدر بی پروا در جواب سوالت گفتم که به خودم عشق می ورزم
شاید می خواستی حرفهای دیگری را بشنوی شاید...چون با سکوت استقبال کردی از جوابم
این عشقی ست که هیچ وقت به پای دوست داشتن خدایم نمی رسد
ارزشش را بیشتر از دیگری می دانم پس برای خود نگه می دارمش....
چقدر سنگین است هوای لحظاتی که می خواهی تنهایی ات را پر کنم
حتی نفس کشیدنش هم برایم مشکل است به زمان احتیاج دارم تا باور کنم اما چگونه باوری نمی دانم!.....تنها برای یک نفر بودن!!!!
برای مدت کوتاهی حضورم را در آن جمع حس کردم در بین همه آنهایی که لبخند هایشان با مهر آشنایی داشت آن هم نه تنها به ظاهر ...
همه اینها را به خوبی می دانم که تو برایم می خواهی
بودنم و خواستنم را...
+ نوشته شده در چهارشنبه سی و یکم مرداد ۱۳۸۶ ساعت 12:39 توسط آیلین
|