حرفها را گاهی وقتها بهتر است کم کنیم وقتی که نمی تونیم دید و نگاه درستی از بودنها داشته باشیم......جواب سلام دادنها را چرا برای خود با نگاه هایی می دهیم که شایسته اون رابطه نیست چرا همه چیز را باهم یکی می دانیم .

منی که هستم منی که هم کلامت شدم را چرا باید برای همیشه بخواهی!!!!....

آن را هم با دروغ .... با دروغ می خواستی تا کی ادامه دهی .... اما هر چه که بود باز هم خدا رو شکر یه کات دادی نمی دونم اگه نگفته بودی دیگر چه می شد

هیچ دلت آمد آن نگاه پاک و معصومی را که خود به بودنش مهر آمدن زدی را این گونه ندید بگیری....

همیشه از دروغ تنفر داشتم ... تحمل بی حرمتی که با گفتن دروغ به من میشه رو ندارم... نه حالا و نه هیچ وقت دیگه...

زندگی را باید باور کرد حتی زمانی که شاید بین گذشته و زمانی که آینده ات را مشخص می کنی که با کی باشی و چگونه باشی شاید خیلی کوتاه باشد اما همان را نیز باور کن.... زمان حال را گاهی وقتها شاید حسش نکنیم اما به هر حالتی که باشد می اید و هست....

خدایا هیچ وقت دوست نداشتم با زبان گلایه باهات حرف بزنم... حال هم این طور نمی گویم .

جواب سادگی و پاک بودن را این روزها طوری دیگر می دهند نمی دانم این گونه جوابها را می پسندن یا این گونه سادگی را....

می دونم نباید همه رو با یک نگاه دید .... انسانها خیلی با هم فرق دارن ... اما چقدر فاصله بین دو آدم گاهی وقتها اینقدر زیاد است ....خوب این هم حکمتی دارد قرار نیست که همه یک جور باشیم

به تنهایی تصمیم گرفتی ... متهم به رفتارهایی شدم که به نظرت این گونه بود و بدا روزی که حکم نفرین هم صادر کردی...

همه چیز همیشه آن طور که می خواهیم نیست...

خدایا همین که تو هستی  مرا بس.....