من و سکوت

کجای این سکوت ایستاده بودم نزدیک بودم یا که دور؟

یا شایدم در اوج نزدیکی کاملا دور بودم ...

سکوتی که حرفایه اون رو با هیچ کلمه ای نمی تونم به زبون بیارم....

با هیچکدوم از حرفای به ظاهر شیرین عوضش نمی کنم ...

بهترین لحظات آرامش من وقتای ست که دارم با تو حرف می زنم و می دونم که به همه حرفام گوش میدی منتظر جوابت هستم صبرم کمه من رو زیاد منتظر نذار خدایا

جوابی که خودت می دونی بهترینه

 

خوبی...

ازخوبي خواهم گفت

 

از سیاره یا ستاره ای دیگر نیامده ام ...

و همیشه هم خوب نبوده ام ..

مثل دیگر آدمها ، گاهی دروغ گفته ام ..

گاهی دل شکسته ام .. گاهی رنج برده ام ..  گاهی خسته شده ام ..

من از تسخیر شدن می ترسم .. هیچ گاه به چیزی اجازه نداده ام مرا تسخیر کند ..

 با دیگران هستم .. اما مستقل خواهم ماند ..

می دانم که اینجا همه چیز موقت است ..و نباید فریب پیوستگی دانه های باران را خورد ...

 اما با همه ی اینها دوستش می دارم ...

آری ! زندگی را دوست می دارم .. چون تکه ای از مسیر ماست .. پلی ست بین عدم و هستی ..

 

من بدون کسی و با دستان و پاها و چشمان و گوشهای خودم می ایستم .. می بینم .. می شنوم .. می آموزم .. و سرشار می شوم ..

پس تصور نکن وقتی می گویم خسته ام ، به این معنی ست که دست از سر زندگی برداشته ام ..

نه .. دوباره بنا می کنم .. می سازم .. زندگی ساختن است ..

باید آشیانم را بالاتر از ارتفاع این گنجشکهای حقیر بسازم ...

ا زخانه ی عنکبوت بیزارم که به انگشتان بادی نحیف، دلهره ی ویرانی می لرزاندش ..

سخت باید بود ..

به عنکبوت غبطه می برم .. که هیچ تعلقی ندارد .. حتی به آنچه ساخته است .. یا به آنچه می خواهد بسازد ..

سست باید بود ..

اما اینها مهم نیست ..

مهم اینست که چقدر شبیه حرفهایت باشی ...

من دلم می خواهد خوب باشم .. فرشته نه  .. آدم ِ خوب باشم ..  سخت است نه ؟

و به خود می بالم که انسانم ..

که مانند فرشته خوبی محض نیستم بی هیچ گزینشی ..

من به خود می بالم که می توانم خوبی را برگزینم...

 

متن هدیه ای بود از طرف یک دوست...

مرسی

روزهای جدید من

اومدم و آره بازم منم

با کوله باری از خاطرهایی که برام خیلی خیلی دوست داشتنیه

شیرین و تلخ اما ....

به هیچکس اجازه نمی دم اینارو ازم بگیره می دونم چه طوری مراقبشون باشم که در حالی که کنارم باشند در همه حال بازم پنهان باشند....

همه اینهارو از تو دارم از تو...

تویی که همیشه بهترینها رو برام خواستی

روزای جدیدی رو دارم تجربه می کنم

از شما دو تا هم ممنونم خیلی دوستون دارم

رنگ شب

سکوت و تاریکی توی همه شبها هست اما...

رنگه غم نهفته توی شبهای من باشبهای تو فرق می کنه

شبی از همه بدترو غمگین تره که بخواد خاطره ای رو به رنگه خودش در بیاره به رنگ سیاه خودش!

نمی دونم من باید خودم رو با تو وفق بدم یا تو با من راه بیای

میشه یه طوری باشه که هر دو راضی باشیم ؟

البته می دونم که گوشت این حرفارو نمی شنوه تو به فکر کسی که نیستی راه خودت رو میری...

آره با توام ای دنیای بی وفا

با تویی که به هیچ کس وفا نکردی .....

 

فاصله

جنس دیوارهای بین ما که این فاصله رو به وجود اورده از چیه؟...

اگه سنگی ست پس چرا گاهی ارتباط هایی که بی احساس اند را می توانیم بر قرار کنیم و یکدیگر را ببینیم پس نمی تونه این گونه باشه!

اگه از جنس شیشه ست شکستنش که خیلی راحته و نمی تونه زیاد دوام داشته باشه!

این ماییم که این فاصله هارو ایجاد می کنیم دیوارهایی از جنس آدمی...دیوارهایی که احساس دارند البته اگه دیده بشوند.

کاش به این نیز فکر کنیم که در آخر همه سر بر یک بالین می گذاریم بالینی از جنس خاک از جنس همون دیوارها...

هنوز هم باید در ساختن این دیوارها از هم سبقت بگیریم وفاصله هارو بیشتر کنیم ؟

لبخند

یه لبخند وقتی می تونه دیگری رو خوشحال کنه به اینکه تو شادی؟...

 که اول خودت به بودن این لبخند روی لبات ایمان داشته باشی و تردید نکنی

برای یه لبخند بعضی اوقات باید تاوان سنگینی رو داد تاوان شکستن دل خودت به این قیمت ...

آیا هنوزم باید لبخند زد؟

آیینه

آیینه هم دیگر مانند قبل نیست...

مرا آنجور که می خواستی نشان می دادی ولی من الان طور دیگری می خواهم

پس کمکم کن.

 

سکوت

سکوت و فقط سکوت....

منم اینجام توی همین سکوت

 

اشک و لبخند

یه لبخند بعد از اشک ریختن می تونه کلی روحیه آدم رو عوض کنه و همین طور یه اشک بعد از کلی لبخند....

اما اثر دومی خیلی بیشتره چرا؟

شاید هر دو با هم بهتر باشه نه؟